معنی جهانگرد و سیاح

حل جدول

جهانگرد و سیاح

گردشگر، توریست


سیاح و جهانگرد مراکشی

ابن بطوطه


سیاح

جهانگرد، توریست


جهانگرد

سیاح

گردشگر، توریست، سیاح

فرهنگ فارسی هوشیار

سیاح

بسیار سیر کننده، سیاحت کننده و جهانگرد

لغت نامه دهخدا

سیاح

سیاح. [س َی ْ یا] (اِخ) رجوع به حاجی سیاح شود.

سیاح. [س َی ْ یا] (ع ص) بسیار سیرکننده. (غیاث) (آنندراج). سیاحت کننده. مسافر. (ناظم الاطباء): کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی).
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح.
مسعودسعد.
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک.
نظامی.
غریب آشنا باش و سیاح دوست
که سیاح جلاب نام نکوست.
سعدی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سیاح

آفاق‌پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر، جهاندیده


جهانگرد

جهاندیده، سیاح

فرهنگ عمید

سیاح

کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند، جهانگرد، بسیارسیاحت‌کننده،


جهانگرد

کسی که در شهرها و کشورها می‌گردد و سیاحت می‌کند، جهان‌نورد، گردشگر، سیاح، توریست،

فرهنگ فارسی آزاد

سیاح

سَیّاح، کسیکه بسیار سیاحت و جهانگردی نماید- جهانگرد- سیر و سفر کننده

فرهنگ معین

سیاح

(سَ یّ) [ع.] (ص.) گردش گر، جهانگرد.


جهانگرد

(~. گَ) (ص فا.) سیاح، کسی که زیاد سفر می کند.

معادل ابجد

جهانگرد و سیاح

368

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری